[ad_1]
آیا شنیدهاید که کریستین بیل برای بازی در فیلم «معاون» (Vice) بیش از ۱۸ کیلوگرم وزن اضافه کرده است؟ یا جرد لتو زمان بازی در فیلم «جوخهی انتحار» (Suicide Squad) بستههای عجیب و ناخوشایندی را برای بازیگران همکارش میفرستاد؟ اصطلاح «شخصیتسازی» مدتهاست که چنین رفتارهای عجیبی را تعریف میکند و بهانهای برای بازیگران، به ویژه بازیگران مرد، فراهم میکند تا به دنبال حقیقت هنری عمیقتر اجرا، در صحنه فیلمبرداری هرطور میخواهند رفتار کنند. برای افرادی مانند دنیل دی لوئیس، کریستین بیل و لئوناردو دی کاپریو، تجسم یک کاراکتر خاص کافی نیست، آنها باید برای نشان دادن هنر خود، تحت مجموعهای از قوانین زاید که فقط به تقویت نفسشان کمک میکند رنج بکشند.
این به اصطلاح «متد» در دهههای ۳۰ و ۴۰ در نیویورک توسط اعضای کلیدی «گروه تئاتر» (The Group Theatre)، از جمله سنفورد مایزنر، استلا آدلر و لی استراسبرگ که تفکر خود را بر اساس نظریه کنستانتین استانیسلاوسکی درباره «سیستم» استوار کردند، آغاز شد. «سیستم»، درست مانند «متد»، رویکردی برای آموزش بازیگرانی بود که بر «هنر تجربه کردن» تمرکز داشت، با تاکید بر بازیگرانی که تجربیات زیستهشان را به شخصیتهایشان منتقل میکردند و به آنها کمک میکرد تا واکنش طبیعیتری به موقعیتهای خاص نشان دهند.
همانطور که «سیستم» محبوبتر شد و بازیگران متعهد شدند که راههای پیچیدهتری برای اثبات خود به عنوان هنرمند بیابند، «متد» به لطف افرادی مانند جیمز دین، مارلون براندو و داستین هافمن متولد شد. اگرچه تکنیکهای این بازیگران آنهایی نبود که کنستانتین استانیسلاوسکی بیان کرده بود، در عوض «متد» به چیزی تبدیل شده بود که بازیگران آن را تعهد ۲۴ ساعتهی زندگی به جای کاراکتری که قرار بود نقشش را بازی کنند میدانستند. آنها یک تجربهی زیسته را منتقل نمیکردند، بلکه از نظر احساسی به کاراکتری تبدیل میشدند که تنها از راه عذاب روحی و جسمی میتوانست استخراج شود.
مفهوم هنرمند رنجدیده که مدتهاست به فراموشی سپرده شده، در طول تاریخ بشر وجود داشته است، از روانپریشی ونسان ون گوگ گرفته تا مشکلات سلامت روانی کرت کوبین، رهبر سابق گروه نیروانا، تا جایی که برخی اکنون به اشتباه این شکل از شکنجه شدن را آرمانی جلوه میدهند.
البته، کسی مجبور نیست برای مشروعیت بخشیدن به خلاقیت یا کار خود، رنج بکشد، هرچند با نگاهی به سینما، هرگونه طزر تفکر خلاف این ادعا بخشوده نخواهد شد. برای دستیابی به حقیقتی عمیقتر در اجرا، افرادی مانند دنیل دی لوئیس خواستند در حالی که نقش یک مرد معلول را در «پای چپ من» (My Left Foot) بازی میکرد با قاشق به او غذا داده شود و جیم کری تمام عوامل فیلم «مرد روی ماه» (The Man on the Moon) را به بهانهی «تسخیر شدن» توسط روح اندی کافمن عذاب داد.
بیشماری از این قبیل داستانها در سراسر سینمای معاصر وجود دارد که شامل داستانهایی مانند گری اولدمن، لئوناردو دیکاپریو و تام هنکس میشود، با بازیگرانی که ظاهرا سعی میکنند برای جلب تحسین منتقدان و دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد اسکار از یکدیگر پیشی بگیرند. صرف نظر از اینکه هر یک از این اجراها چقدر خوب هستند، چنین بازیگرانی به طور مداوم مورد علاقهی جسنوارههای جایزه بدهای هستند که احساس میکنند یک دستاورد مهم بازیگری با درد و رنج برابر است.
آیا «متد اکتینگ» یک موفقیت در اجرا و هنر است یا واقعا بیهوده است. رفتار پوسیدهی افرادی مانند جرد لتو در صحنهی فیلمبرداری «جوخهی انتحار» که به سرعت به استانداردی برای اجراهای با کیفیت در هالیوود تبدیل شد، به عنوان شکلی مشروع برای دسترسی به اجرای عمیقتر پذیرفته شده است. همانطور که این بازیگر اخیرا به اینترتینمنت ویکلی گفت: « من یک هنرمند هستم. اگر کار خطرناکی انجام دهم و شما آن را دوست ندارید، هیچ اهمیتی ندارد.»
درعوض، طبق صحبت جرد لتو، به نظر میرسد که «متد اکتینگ» صرفا تمرینی از خودپسندی است و هالیوود هم به دروغ «رنج مساوی با کیفیت است» بهای زیادی میبخشد. به این ترتیب، افرادی مانند گری اولدمن، کریستین بیل و لئوناردو دی کاپریو همچنان به دنبال عذاب جسمی و روحی خواهند بود و در عین حال سلامتی گروه خود را مختل میکنند، همه هم به نام «متد».
میتوان به چند روش مختلف بر بازیگری تسلط یافت و سینمای عامهپسند نباید روشهای دیگر را نادیده بگیرد. همانطور که لارنس اولیویه بزرگ سر صحنهی فیلم «ماراتن من» (Marathon Man) به داستین هافمن گفت: «پسر عزیزم، چرا فقط بازیگری را امتحان نمیکنی؟ خیلی راحتتر است».
منبع: farout magazine
[ad_2]
Source link