[ad_1]
چه کسی در فیلم چیزهای کوچک (Little Things) قاتل است؟ کارگردان فیلم، جان لی هنکاک، دربارهی این سوال توضیح میدهد.
او در اینباره گفت: «من میخواستم ژانر و دنیا را در حالی که سعی میکردم آنها را تغییر دهم، با کمال میل بپذیرم و پایانی که کمتر کلیشهای است برای فیلم خلق کنم.»
همه درمورد فیلم جنایی جدید برادران وارنر، چیزهای کوچک که در حال حاضر برای مدت محدودی از شبکهی HBO MAX پخش میگردد و همچنین دربارهی عملکرد جرد لتو، نامزد دریافت جایزهی گولدن گلوب، پایان فیلم و اینکه چه کسی قاتل واقعی است صحبت میکنند. حالا نویسنده و کارگردان فیلم، جان لی هنکاک، دربارهی یکی از مهمترین سوالات پیرامون فیلم نظر خود را بیان کرده است؛ آیا شخصیت جرد لتو در فیلم قاتل واقعی است؟
برای کسانی که نمیدانند باید بگوییم که داستان فیلم چیزهای کوچک دربارهی کارآگاهی به نام دیک، با بازی دنزل واشنگتن است که به کارآگاه فعلی لسآنجلس، جیم بکستر، در تحقیقات راجع به قتلهای سریالی کمک میکند. این قتلها شبیه به پروندهای در زمان کاری دیک است و مضنون اصلی آنها شخصی چندشآور به نام آلبرت اسپارما است که توسط لتو نقش آفرینی شده است.
در طول فیلم نه دیک و نه باکستر نتوانستند مدرک محکمی علیه اسپارما پیدا کنند، اما خود او خیلی شبیه به قاتل مورد نظر رفتار میکند. یک شب اسپارما به باکستر میگوید که او را به محل دفن دختری که چند روزی است گم شده و خود اسپارما مظنون به قتل اوست خواهد برد. زمانی که آنها به آنجا رسیدند، جایی در وسط ناکجا آباد، اسپارما به باکستر میگوید که شروع به کندن آن محل کند. آنها چیزی پیدا نمیکنند و اسپارما میگوید: اوه، شاید آنجا (جای دیگری) باشد. این اتفاق بارها و بارها تکرار میگرذد. همانطور که مشخص است اسپارما، باکستر را سرکار گذاشته است. تا اینکه باکستر میچرخد با بیل بر سر اسپارما میزند و او بلافاصله میمیرد.
دیک از راه میرسد و به باکستر کمک میکند که جنازه اسپارما را پنهان کند. و بعد ما، به عنوان تماشاگران، فهمیدیم که دیک هم سالها پیش به طور تصادفی کسی را به قتل رسانده و فیلم در حالی به پایان میرسد که دیک و باکستر درحال قانع کردن خودشان با این موضوع که اسپارما قاتل بوده است، هستند.
آنها کار درست را انجام دادند. با این تفاوت که فیلم هرگز تأیید نکرد که اسپارما قاتل بوده است. بنابراین این ابهام که آیا باکستر یک فرد چندشآور بیگناه یا یک قاتل بیاحساس را کشت و همچنین اطلاعاتی ثابت نشده در اینباره که اکنون این دو پلیس دو قتل را پنهان کردهاند، باقی ماند.
هنکاک به EW میگوید زمانی که این فیلم را در سال ۱۹۹۳ نوشت به این پایان رسید؛ زیرا میخواست انتظارات مخاطبین را از فیلم جنایی در آن مرحله خراب کند.
او گفت: «من همیشه درامهای جنایی و روانشناختی را دوست داشتم، اما در آن زمان احساس میکردم که خیلی از فیلمها با این ژانر برای من رضایتبخش نیستند. ۲ پردهی ابتدایی فیلم جالب، پر از گمراهی و سرنخ و یک تجربهی تعاملی با مخاطب هستند. بعد، زمانی که به پردهی سوم میرسید، آدم بد و آدم خوب را میشناسید. سپس لحظهای هست که آدم خوب تقریبا از دست میرود اما قهرمانانه موفق میگردد و میبرد. من همیشه فکر میکردم که دو پردهی اول جالبتر از پردهی آخر هستند. من میخواستم ژانر و دنیا را در حالی که سعی میکردم آنها را تغییر دهم، با کال میل بپذیرم و پایانی که کمتر کلیشهای است برای فیلم خلق کنم و امیدوار بودم که همانقدر رضایتبخش و جالب باشد. من همیشه میدانستم که دستهای از مخاطبین هستند که پایانهای کلیشهای و تکراری را ترجیح میدهند و این هیچ اشکالی ندارد، اما میخواستم امتحان کنم و کار متفاوتی انجام بدهم؛ چون این همان چیزی بود که دوست داشتم و امید داشتم که مردم میفهمند تو دوباره یکی از همان درامهای جنایی تکراری را نساختی.»
پس آیا اسپارما مقصر و قاتل است؟ هنکاک بیان کرد که هرگز دربارهی این موضوع تضمیم نگرفته و اطمینان حاصل کرده که شواهد و مدارک کافی برای تأیید هر دو نظریه در فیلم وجود داشته باشد.
هنکاک در اینباره گفت: «صادقانه بگویم، زمانی که فیلمنامه را مینوشتم، تلاش کردم تا به همان اندازه که شواهدی برای نشان دادن گناهکار بودن او در فیلم میگذارم برای بیگناهی او هم بگذارم. فکر میکنم در فیلم از هر کدام از شواهد به تعداد برابر وجود دارد و میتوانم این را استدلال کنم.»
دربارهی لتو، بازیگر نیاز دارد که برای درک بهتر نقشش چیزهایی را داشته باشد. بنابراین لتو به هنکاک گفت که قصد دارد تصمیمی دربارهی گناهکار یا بیگناه بودن اسپارما بگیرد تا به درک چگونگی نقشآفرینیاش کمک کند؛ اما حتی آن زمان هم هنکاک نمیخواست بداند.
هنکاک گفت لتو نظر مرا پرسید و من جواب دادم: «نمیدانم، من نمیدانم و فیلم هم در این باره نیست.» اینکه او گناهکار بود و جنایات متوقف میشد یا اینکه بیگناه بود و جنایات ممکن بود ادامه پیدا کند و این پایان قشنگی نبود. از هر زاویهای که به آن نگاه کنید این یک پایان تکراری و قدیمی است. او گفت که فکر میکند باید تصمیمی در این رابطه بگیرد و من به او گفتم که کاملا این موضوع را درک میکنم، فقط تصمیمت را با من در میان نگذار. بنابراین او خودش تصمیمش را گرفت و ما فقط آن را ضبط کردیم.”
این پایان مطمئنا اجازه نمیدهد که دیک و باکستر از مخمصه فرار کنند یا تبرئه شوند زیرا دیک برای فرستادن یک گیرهی مو به دست باکستر به دردسر میافتد (گیرهی موی سر شبیه به گیرهی دختر گمشده) تا نشان دهد که این گیره در وسایل اسپارما بوده و آن را در وسایل او پیدا کرده است. اما در انتها فیلم نشان میدهد که دیک خودش گیرهی مو را خریده و احساسی که در نگاه باکستر است حاکی از این است که او هم میداند که این گیره متعلق به اسپارما نیست.
آنها بقیهی عمر خود را با دروغ گفتن به خود و با آگاهی از اینکه دربارهی قطعیت گناهکار بودن اسپارما به خود دروغ میگویند، زندگی خواهند کرد.
منبع: Collider
[ad_2]
Source link